جدول جو
جدول جو

معنی کوه پس - جستجوی لغت در جدول جو

کوه پس
(جُ)
دهی از دهستان دیلمان که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و 539 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی چندساله با برگ های بیضی نوک تیز و گل های کوچک سبز رنگ که ساقۀ زیرزمینی و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، جز، جیز، چوشت، کول، کولار، کول کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله پز
تصویر کله پز
کسی که کله و پاچۀ گوسفند طبخ می کند و می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رِ قَ / قِ اَ)
آنکه کول پزد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کول (معنی سوم) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ پُ تِ)
دهی از دهستان کلیایی است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ گَ)
سفال پز و آجرپز و کوزه گر. (ناظم الاطباء). خشت پز. (آنندراج) :
نشد پخته از کوزه پز نان من
از او سوخت هرچند ایمان من.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ خَ)
کوله خاس. درختچه ای کوتاه از تیره سوسنی ها و از دستۀ مارچوبه ها که ارتفاعش حدود 60 سانتیمتر است. ساقه اش منشعب به ساقه های فرعی و منتهی به نوکی خارمانند است. گلهایش کوچک و سبزرنگ و دارای دم گلی است که به صفحات سبزرنگ و برگ مانند چسبیده است. میوه اش سته و به رنگ ارغوانی و به قطر یک سانتیمتر است. جز. جیز. چوشت. چشت. هس. پل. کول. کولر. کول کیش. کول خس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ پَ)
صمغ انجدان سفید که طیب است و صمغ انجدان سیاه که به فارسی کماه خوانند منتن است و از حلتیت به عمل می آید که به فارسی انگژد و انغوژه گویند و به زبان اصفهانی انگشت کنده... (از آنندراج) (از انجمن آرا). اسم فارسی انجدان است. (فهرست مخزن الادویه). صمغ انگدان سفید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کوله خس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوله خس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
آجرپز. آهک پز. گچ پز. سفال پز. داشگر. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
در اصطلاح نجاران، پایه های چفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
کوهی است مر بنی اسد را و اصمعی گوید: در بلاد بنی اسد، مناطق حبس و قنان و ابان ابیض و ابان اسود تا رمه و همچنین دو حمی: حمی ضریه و حمی ربذه، و ’دو’ و صمان و دهناء در شق بنی تمیم میباشد. منظور بن فروۀ اسدی گوید:
هل تعرف الدار عفت بالحبس
غیر رماد و اثاف غبس
کانها بعد سنین خمس
وریده تذری حطام الیبس
خطأ کتاب معجم بنقس.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی منسوب بسلسلۀ کاسکاد واقع در بین دو ایالت جاکسون و کلامات از جمهوری اورگون از جماهیر متفقۀ آمریکا دارای قریب 2800 گز ارتفاع، نقاط واقعه در جهت شرقی این کوه عبارت از بیابانها و دریاچه های نمک است برعکس نقاط غربی که بمنظره های دلکش، جنگلها، چراگاهها، مزرعه ها، و آبهای جاری آکنده است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان و مرکب از 48 آبادی بزرگ و کوچک و دارای 4000 تن سکنه است. مرکز آن بیدخیری می باشد و قرای مهم آن عبارتند از: ده بالا، گهدیج، عباس آباد، باغ خشک خاتون مرده و لای کرباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
بر وزن و معنی کوزپشت است که به عربی هضبه خوانند. (برهان). کج و خمیده و کوزپشت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ’کوزپشت’ است، ولی لغتاً صحیح می نماید. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قوی پشت. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سنگتراش در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
آدمی که حالش بهم خورده و از حال طبیعی خارج شده و در حقیقت سرش را به جای پایش گذاشته باشد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). رجوع به کله پا شدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان صفائیۀ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. دشت و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
آنکه کله های حیوانات مثل کلۀ گوسفند و مثل آن را پخته می فروخته باشد. (آنندراج). کسی که کله و پاچه و شکنبۀ حیوانات را می پزد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) را پزد و فروشد. (فرهنگ فارسی معین). روّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرا کله پز کرده بی دست و پا
خبر نیست از پا و از سر مرا.
طاهر وحید (از آنندراج).
- امثال:
کله پز برخاست (یا پاشد) سگ جاش نشست، یعنی بدتری جای بدی را گرفت و به مزاح با هر آنکه بعداز برخاستن کسی، بر جای وی نشیند گویند. (امثال و حکم ص 1231)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان حومه بخش کلاردشت که در شهرستان نوشهر واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ)
قسمت غربی سرزمین گیلان آن سوی رودیان. مقابل بیه پیش یا این سوی رودیان. یکی از دو قسمت سابق سرزمین گیلان. قسمت شرقی سفیدرود را بیه پیش می گفتند و مرکزش لاهیجان بود و قسمت غربی را بیه پس و مرکزش رشت بود. بیه در لغت محلی بمعنی رود است. (دائره المعارف فارسی). آن سوی رودیان. (یادداشت لغتنامه). و رجوع به تاریخ مغول ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ س س)
کوهی است نزدیک ذات عرق. (منتهی الارب) (از معجم البلدان) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ده پیر که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است، 120 تن سکنه دارد که از طایفۀپیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوله پر
تصویر کوله پر
صمغ انگدان سفید
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای کوتاه از تیره سوسنیها و از دسته مارچوبه ها که ارتفاعش حدود 60 سانتیمتر است. ساقه اش منشعب بساقه های فرعی و منتهی به نوکی خار مانند است. گلها یش کوچک و سبز رنگ و دارای دم گلی است که بصفحات سبز رنگ و برگ مانند چسبیده است. میوه اش سته و برنگ ارغوانی و بقطر یک سانتیمتر است جز جیز چوشت چشت هس پل کول کولر کول کیش کول خس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه پشت
تصویر کوه پشت
قوی پشت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه کوه را بدرد کوه شکاف: نوک سنان کوه در سینه دوز او از بازوی سپهر کمانکش سپر گشاد. (جوامع الحکایات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه سپر
تصویر کوه سپر
آنکه کوه را طی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور پی
تصویر کور پی
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای کوتاه از تیره سوسنیها و از دسته مارچوبه ها که ارتفاعش حدود 60 سانتیمتر است. ساقه اش منشعب بساقه های فرعی و منتهی به نوکی خار مانند است. گلها یش کوچک و سبز رنگ و دارای دم گلی است که بصفحات سبز رنگ و برگ مانند چسبیده است. میوه اش سته و برنگ ارغوانی و بقطر یک سانتیمتر است جز جیز چوشت چشت هس پل کول کولر کول کیش کول خس
فرهنگ لغت هوشیار
آدمی که حالش بهم خورده و از حال طبیعی خارج شده و در حقیقت سرش را بجای پایش گذاشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پز
تصویر کله پز
آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) را پزد و فروشد: (مرا کله پز کرده بیدست و پا خبر نیست از پاو از سر مرا)، (طاهر وحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پز
تصویر کله پز
((~. پَ))
کسی که کله و پاچه و شکنبه گوسفند را می پزد و می فروشد
فرهنگ فارسی معین
جایی که میان بند پرتاس تمام شود و بعد ازآن تا شعاع پانصدمتری
فرهنگ گویش مازندرانی